خواب_نوشت

ساخت وبلاگ

تا همین چند ماه پیش توی تاریکی زندگی میکردم، غم و سیاهی همه جای ِزندگیِ من بود. اما غمی که لذتبخش بود.

غمی که آدمی جدید از من ساخت

نمیدونم چی شد که این روزها خودم رو دارم بیشتر از قبل گم میکنم

دیگه تاریکی کنار رفت،

نور اومد و تابید به زندگیِ سیاهِ من

ترجیح میدم توی تاریکی بمونم و اندک امیدی قلبمو روشن نگه داره

تا اینکه زندگیِ روشن رو قلبی اندوهگین زندگی کنه

واسه همینه که چند سالیه شب ها همیشه توی تاریکی میشینم و چراغِ زردِ کوچیکی رو روشن میکنم تا بازتابی باشه از کورسویِ امیدی که در دلم زنده هست

واسه همینه که چند سالیه شب ها میزنم تو دل خیابون و بیابون،

با اون هدفون بر سرم،

آه که چقدر خسته ام از موسیقی.

آه که چقدر خسته ام از خودم…

از خواب که پاشدم، تا یک ساعت مینوشتم و پاک میکردم.

اما تهش شد این، و این جمله رو نگه داشتم:

"فقط دلم میخواست بیام و یکبار دیگه بغلت کنم،

حتی توی خواب.

همین."

این نوشته رو با این آهنگ از شادمهر تموم میکنم: Roohe Sabz

4 فوریه 2024

+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 17:46 توسط پویا  | 

عاشقانه ها...
ما را در سایت عاشقانه ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shelakhtemanand بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 0:46